فرويد (1911 ) اظهار نمود كه يك خصيصه شگفت آور درارتباط با جريان هاي واپس راني به ضميرناآگاه  وجود دارد و موقعي  آشكارگي مي يابدكه شخص خودش را فقط و فقط به مهارت خود-كنترلي (Self-control) عادت داده باشد به اميد اينكه،  ثبات را در دستگاه رواني خويش حفظ كند. اين عمل ناشي از عدم توجه كامل فرد به ((آزمون-واقعيت)) است. انديشه-واقعيت  با هم ارز ِواقعي( ابژه عيني) خود در جهان بيرون مي تواند جايگزين گردد؛ به همين طريق، آرزو نيز با همسانِ ادراكي يا معادل اش در دنياي بيروني مي تواند تحقق يابد؛ تازه هنگامي كه اين امور، بدون دغدغه وگرفتاري و فقط تحت برتري اصل لذت (pleasure principle)واقع شده باشند. درغير اين صورت، اصل لذت مي تواند معادله اي را كه شخص به كمك مهارت هاي خود-كنترلي، براي خودش طراحي نموده است و با تمرين مستمر به آن خو گرفته است بكلي برهم زند. 
فرويد  در همين راستا افزود كه فانتزي ها در«شكل گيري وحفظِ علائم ونشانگان باليني(سيمپتوم)»  نقش دارند. از اين رو، توصيه نمود، نسبت به انتساب استانداردهاي دنياي واقعي وعيني به سيمپتوم ها(كه نتيجه بازگشت مواد رواني واپس رانده به حيطه آگاهي اند) مي بايستي جانب احتياط ودقت را در تحليل و رمزگشايي سيمپتوم رعايت نماييم تا نقش فانتزي ها با عملكرد مواد رواني واپس رانده در شكل گيري سيمپتوم مشتبه نشود. چه اگر جز اين باشد ممكن است، مثلا، در شناسايي منبع اصلي پيدايش احساس روان رنجوري گناه، اشتباه نموده و باوجود فقدان شواهد ارتكاب جرم، تحليلگر سطحي نگر، حمل برعامليت شخص در آن نمايد.